ღ♥ღعاشق ديونه ღ♥ღ
کَلیله و دِمنه کتابیاست از اصل هندی که در دوران ساسانی به فارسی میانه ترجمه شد. کلیله و دمنه کتابی پندآمیز است که در آن حکایتهای گوناگون (بیشتر از زبان حیوانات) نقل شدهاست. نام آن از نام دو شغال با نامهای کلیله و دمنه گرفته شدهاست. بخش بزرگی از کتاب اختصاص به داستان این دو شغال دارد. کلیله و دمنه در واقع تألیفیاست مبتنی بر چند اثر هندی که مهمترین آنها پنجه تنتره (به سانسکریت पञ्चतन्त्र)به معنی پنج فصل و به زبان سانسکریت است. در روایات سنتی برزویه «مهتر اطبّای پارس» در زمان خسرو انوشیروان را مؤلف این اثر میدانند. نام پهلوی اثر کلیلگ و دمنگ بود. متأسفانه صورت پهلوی این اثر به دست ما نرسیدهاست. اما ترجمهای از آن به زبان سریانی امروز در دست است. این ترجمه نزدیکترین ترجمه از لحاظ زمانی به تألیف برزویهاست. پس از اسلام روزبه پوردادویه (ابن مقفع) آن را به عربی ترجمه کرد ترجمهٔ ابن مقفع بسیار مقبول افتاد و مظهری از فصاحت در زبان عربی تلقی شد. ترجمهٔ ابن مقفع امروز موجود است امّا میان نسخ مختلف آن گاه تفاوتهای زیادی دیده میشود. ابن ندیم در الفهرست کلیله و دمنه را در شمار «کتابهای هند در افسانه و اسمار و احادیث» آوردهاست و دربارهٔ آن گوید: کتاب کلیله و دمنه هفده بابست- و گویند هجده باب بوده که عبدالله بن مقفع و دیگران آن را ترجمه کردهاند، و این کتاب به شعر هم در آورده شده، و این کار را ابان بن عبدالحمید بن لاحق بن عقیر رقاشی کردهاست و علی بن داود نیز آن را به شعر درآورده، و بشر بن معمده ترحمهای از آن دارد که پارهای از آن در دست مردم است. و من در نسخه دیدم که دو باب اضافه داشت و شاعران ایرانی این کتاب را به شعر درآوردهاند که از فارسی به عربی ترجمه شدهاست. و از این کتاب مجموعهها و منتخباتی است که ساخته گروهی مانند ابن مقفع و سهل بن هارون و سلم رئیس بیتالحکمه و ... [است]. ترجمهٔعربی ابن مقفع پایهٔ ترجمههای دیگر قرار گرفت و کتاب از عربی به فارسی، یونانی ، ترکی ، اسپانیایی ، روسی ، آلمانی ترجمه شد. کلیله و دمنه چندین بار از عربی به فارسی دری برگردانده شدهاست. از جمله رودکی آن را به نظم درآورد اما امروز جز چند بیت پراکنده از آن باقی نماندهاست. در قرن ششم هجری نصرالله منشی (منشی بهرامشاه غزنوی) آن را به زبان فارسی ترجمه کرد. این ترجمه ترجمهای آزاد است و نصرالله هرجا لازم دانستهاست ابیات و امثال بسیار از خود و دیگران آوردهاست. ترجمهٔ نصرالله منشی همان ترجمهای است که از آن به عنوان کلیله و دمنه در زبان فارسی یاد میشود. گاه نیز آن را کلیله و دمنهٔ بهرامشاهی خوانند. ترجمهٔ دیگری که تقریباً مقارن با زمان نصرالله منشی صورت گرفته اما کمتر شناختهشدهاست توسط محمد بن عبدالله بخاری است که منشی دربار اتابکان موصل بود. برخلاف نصرالله منشی محمد بخاری به عبارتپردازی نپرداخته و کاملاً به متن اصلی وفادار ماندهاست. خود این موضوع را تصریح کردهاست. البته پس از رودکی و پیش از این دو تن نیز ترجمههای زیادی از این اثر صورت گرفته بود ولی هیچیک به دست ما نرسیدهاست. نصرالله منشی خود در دیباچهٔ ترجمهاش به این موضوع اشاره کردهاست.. آخرین تحریر کلیله و دمنه متعلق است به ابوالفضل علّامی ادیب پارسیگوی هندی. نثر این اثر روان و صحیح است. علامی به این ترجمه نام عیاردانش دادهاست. این نکته نیز جالب توجهاست که یکبار نیز به فرمان پادشاه ادبدوست هند اکبر شاه همایون کتاب پنجه تنتره مستقیماً از سنسکریت به فارسی ترجمه شدهاست. مسئول این ترجمه شخصی بود به نام مصطفی خالقداد عباسی. به گفتهٔ او «حکم شد که هرچه خشک و تر در آن کتاب باشد به همان ترتیب رقم نماید تا قدر تفاوت اصل سخن و ترتیب آن و زیادتی و نقصان ظاهر گردد.» ملا حسین کاشفی در قرن دهم هجری تصنیفی (بازنویسیای) از روی کلیلهٔ بهرامشاهی ترتیب داد و نام اثر را انوار سهیلی گذاشت
بابهای کلیله و دمنه پیشتر گفتار ابن ندیم پیرامون بابهای کلیله و دمنه ذکر شد. در ترجمهٔ سریانیای که از روی متن پهلوی صورت گرفتهاست کلیله و دمنه ده باب است: باب شیر و گاو باب کبوتر و طوقدار باب بوزینه و سنگپشت باب بیتدبیری باب موش و گربه باب بوم و زاغ باب شاه و پنزوه باب تورگ (شغال) باب بلاد و برهمنان باب شاه موشان و وزیرانش در کلیله و دمنهٔ نصرالله منشی، در فصل مقدمهٔ ابن مقفع آمدهاست که کلیله و دمنه پانزده باب است و در اصل کتاب که متعلق به هندیان بودهاست ۱۰ باب بودهاست و پارسیان پنج باب دیگر به آن افزودهاند. بابهای با اصل هندی به صورت زیر ذکر شدهاست: الأسد و الثَّور الفحص عن امر دمنة الحمامة المطوّقة البوم و الغربان الملک و الطّایر فَنزة السِّنَّور و الجُرَذ الاسد و ابن آویٰ القِرْد و السُّلَحْفاة الأسوارِ و اللَّبْوَة الناسک و الضَّیف بابهای الحاقی پارسیان از قرار زیر است: برزویة الطبیب الناسَکَ و ابنِ عِرْس البلار و البراهمة السّائِحِ و الصّائِغ ابن المَلِک و أصحابِه
در ترجمهٔ بخاری بابهای تحریرهای مختلف در جدول زیر نشان داده شدهاند. پنجه تنتره کلیله و دمنهٔ کلیله و دمنهٔ کلیله و دمنهٔ کلیله و دمنهٔ جدایی دوستان شیر و گاو الاسد و الثور الاسد و الثور شیر و گاو - - الفحص عن امر دمنة بازجست کار دمنه کار دمنه که کجار رسید بهدستآوردن دوستان کبوتر طوقدار حمامة المطوقة دوستی کبوتر و زاغ و... کبوتر حمایلی و ... جنگ بومان و زاغان بوم و زاغ البوم و الغربان بوف و زاغ کلاغان و بومان ازدستدادن مزایای مکتسب بیتدبیری (؟) االقرد و الغیلم بوزینه و باخه حمدونه و سنگ پشت -1 کلیله و دمنه را شخصی مثل برزویه، طبیب انوشیروان از هندآورد نویسنده ی آن معلوم نیست اما هر آنچه هست آنقدر اهمیتش بالا بوده که به برزویه طبیب اجازه نسخه برداری نیز نداده اند که بعد از مطالعه آن را حفظ و یادداشت بر داری می کرده است: فردوسی در شاهنامه وعبدالملک بن ثعابی در غررالسیر انگیزه سفر بر زویه را چنین آورده اند که او در کتب هندی خوانده بود: در کوهی در سرزمین هندگیاهی می رود که چون بر مردگان بپاشند آنها را زنده می کند از این رو به هند رفت، پس از جستجوی بی حاصل، نزد پارسایی راه یافت و او راز گیاه را بروی آشکار ساخت: «گیاه» کلمه بود، « کوه» علم بود و «مرده» نادانی. پارسا از کتابی که علاج نادانی بود و کلیله خوانده می شد با برزویه سخن گفت: و اظهار داشت آن کتاب در خزانه نگهداری می شود. پادشاه هند به برزویه رخصت داد تا کلیله را بخواند به شرطی که از آن نسخه بر ندارد؛ برزویه شرط را پذیرفت اما هر روز یک فصل آن را به حافظه می سپرد و چون به حجره خود باز می گشت آنچه را به خاطر سپرده بود می نگاشت. این مطلب در کلیله و دمنه آمده است و دیگران از آنجا نقل کرده اند. 2- عبدالله بن مقفع شاید اولین مترجم فارسی به نثر ادبی عربی باشد. او در خاندانی نجیب زاده در جور فارس ( فیروز آباد کنونی) نام پدرش دادویه، نام اسلامی اش: مبارک؛ در زمان حجاج تحصیلدار مالیات بود چون به جرم اختلاس شکنجه شد، دست او بر اثر شکنجه آسیب دید؛ وی را تمسخر می کردند، می گفتند مقفع: (دست معیوب). اسم فرزندش عبدالله که اصلش "روزبه" بود در کرمان منشی حکام اموی ها بود بعد به خدمت عیسی بن علی عموی منصور خلیفه در آمد، در محفل ادیبان نفوذ داشت مرگ وی علل سیاسی داشت چون در متن امان نامه منصور دست برد و به دستور خلیفه دست کاتب گستاخ قطع شد. بعضی می گویند امان نامه ای که در باره عیسی بن علی به منصور نوشت طوری بود که منصور نمی توانست به پسر عموی خود برخلاف امان نامه عمل کند. حاکم بصره که از مدتها قبل کینه او را به دل داشت و از این پیش آمد به دنبال انتقام از او بر آمد و زیر شکنجه او را کشت. او صاحب چند اثر است :ادب الصغیر و ادب الکبیر، الیتیمه، خدای نامه که ترجمه ای از عهد ساسانیان است؛ کتاب مزدک، کتاب التاج ابن مقفع می گوید: انوشیروان که صیت و آوازه کتاب را شنید بعد گفت کسی که زبان پارسی و هندی بداند. (برود و کتاب را از هند بیاورد). ابن مقفع نیز در باره کتابی که به عربی ترجمه کرده، می گوید: ... هر کار را سببی نهاده است و هر سبب را عقلی و هر علت را موضعی و مدتی، که حکم بدان متعلق باشد... سبب و علت ترجمه این کتاب و نقل آن از هندوستان به پارس آن بود که ... آن پادشاه عادل بختیار و شهریار عالم کامگار انوشیروان کسری بن قباد را ... از شعاع عقل و نور عدل حظی وافر ارزانی داشت. ... به سمع او رسانیدند که در خزاین ملوک هند کتابی است از زبان مرغان و بهایم و وحوش و طیور و حشرات جمع کرده اند و پادشاهان را در سیاست، رعیت و بسط عدل و رأفت و قمع خصمان و قهر دشمان بدان حاجت باشد. نصر الله منشی ابوالمعالی (نصرالله محمد عبدالحمید بوالمعالی، مترجم از عربی به فارسی در باره این کتاب می فرماید: پس از کتب شرعی در مدت عمر عالم از آن (کلیله و دمنه) پر فایده تر کتابی نکردند؛ بنای ابواب آن بر حکمت و موعظت، و آنگه آن را در صورت هزل فرا نموده تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشند. عوام به سبب هزل هم بخوانند و به تدریج آن حکمت ها در مزاج ایشان متمکن گردد. ... هم سیاست ملوک را در ضبط ملک بشنودن آن مدد تواند بود و هم اوساط مردم را در حفظ ملک از خواندن آن فایده حاصل تواند شد... محاسن این کتاب را نهایت نیست... کدام فضیلت از این فراتر ... انوشیروان مثال داد تا آن را به حیلت ها از دیار هند به مملکت پارس آوردند. سپس در زمان ابوجعفر منصور بن علی بن عبدالله بن العباس، ابن مقفع آنرا به لغت تازی ترجمه کرد. چون ملک خراسان به امیر سدید ابوالحسن نصر بن احمد السامانی... رسید به رودکی گفت آن را به نظم آورد.... ( او سی سال پادشاهی کرد)... این کتاب را نیک عزیز شمردی و بر مطالعت آن مواظبت نمود. مترجم فارسی آن نخست از طریق برزویه طبیب یا بوذرجمهر حکیم صورت گرفته و بعد از ترجمه آن توسط ابن مقفع به عربی دوباره، همانطور که گفته شد: نصرالله منشی از نویسندگان معروف قرن ششم، در زمان بهرام شاه غزنوی تا خسرو ملک می باشد، کتاب کلیله و دمنه را در مدت 3 سال حدود 539 – 536 در زمان بهرامشاه به فارسی ترجمه کرده است در زمان خسرو ملک 583 – 559 به زندان افتاد و به قتل رسید. این حکیم فرزانه بر اثر سعایت حسودان و سر انجام مثل حسنک وزیر به خاطر خشم خسرو غزنوی در زندان کشته شد. (این مطلب را عرفی در « لباب الالباب » آورده است.) نثر او را اصطلاحاً نثر مصنوع گویند. او از نویسندگان چیره دست زبان فارسی ادیب و شاعر که به فارسی و عربی شعر گفته است عده ای او را اهل غزنین و عده ای اهل شیراز می دانند. و در آخر کتاب آورده است: الحمد الله رب العالمین والصلوه علی رسوله محمد و اله اجمعین و فرغ من انتساخه:محمود بن عثمانی بن ابن نصر الطبری غفرالله له و لوالدیه والجمیع المؤمنین و لمن قال آمین ضحوﺓ یوم الخمیس لثلاث لیال بقین من المحرم سنه احدی و خمسین و خمس مائه. در پایان کتاب در خاتمه مترجم بعد از تمجید از بهرامشاه غزنوی آمده که آن در سال 551 هجری سه شب از محرم باقی بوده است (یعنی 27 یا 26 محرم 551 هجری قمری به پایان رسیده ). (محمود بن عثمان بن ابی نصر طبری، که شاید کاتب آن بوده باشد). 3- بوذر جمهر در باره کلیله و دمنه گوید: این کتاب کلیله و دمنه فراهم آورده ی علما و براهنه هند است در انواع مواعظ و ابواب حکم و امثال ... از زبان بهایم و مرغان و وحوش جمع کردند تا اینجا که گوید خواننده این کتاب باید که اصل وضع و غرض که جمع و تألیف آن بوده بشناسد چه اگر این معنا بروی پوشیده ماند انتفاع او از آن صورت نبندد... به حقیقت بباید دانست که فایده در فهم است نه در حفظ .
اهمیت این کتاب در ایران: الف- دیکته یا املا از روی آن گفتن: برای دانش آموزان دوره دبیرستان در رشته علوم انسانی و در واقع ادبیات فارسی از کتاب کلیله و دمنه املا گفته میشود تا دانش آموزان به نثر آن زمان آشنا شوند و همچنین نوشتار شان بدون غلط گردد که فن نویسندگی را به مرور فرا گیرند. ب- قرار است به زودی این کتاب به صورت شعر برای نوجوانان منتشر می شود. 4- "ابن المقفع در مقدمهاش چهار هدف «کليله و دمنه» را بر میشمارد: (۱) مشغول کردن جوانان از طريق قصههای حيوانات؛ (۲) خوش کردنِ دلِ اميران از طريق تصويرگریهای غنی قصهها؛ (۳) تشويق شاهان و مردم عادی همه جا به اينکه خود نسخهای از کتاب را تهيه کنند تا از طريق آن به نگارگران و نسخهنويسان سودی برسد؛ (۴) مشغول کردن فلاسفه به حکمتهای قصهها. اگر ابن المقفع امروزه زنده بود به هيچ رو مأيوس نمیشد. در طی سالها، «کليله و دمنه» بارها کار شده و هم به صورت نظم و هم به صورت نثر به زبانهای فارسی، مغولی، مالايی، اتیوپيايی، عبری، يونانی، لاتين، اسپانيايی، ايتاليايی، فرانسوی، آلمانی و چندين زبان اسلاوی ترجمه شده است. مشهورترين نسخهی فارسی آن از دورهی تيموری «انوار سهیلی» است که بعداً در دورهی عثمانی به صورت نظم با نام «همايون نامه» برای شاه سليمان کبير ترجمه شد. نسخهی تازهای از اثر دورهی تيموری با عنوان «عيار دانش» به سفارش اکبر امپراتور مغول تهيه شد".(مؤسسه مطالعاتی اسماعیلی) و از اینکه فردوسی، عبدالملک بن محمد ثعالبی این نکته را آورده اند یا دیگران مثل ابن ندیم در الفهرست و ابوریحان بیرونی در تحقیق ماللهند و ابراهیم بن محمد اصطخری در مسالک الممالک، عبدالحی بن ضحاک گردیزی در زین الاخبار و ...در باره ی کلیله و دمنه بحث و اظهار نظر کرده اند یا بزرگانی چون مجتبی مینوی و عبدالعظیم قریب و دهخدا در لغت نامه بر روی آن کار تحقیقی انجام داده اند، نشان دهنده ی اهمیت کتاب است و از عربها ابن خلکان، جاحظ، یا اگر به روش مولانا جلال الدین بلخی در منثوی معنوی بنگریم، روش داستان پردازی او در ارایه داستان های" تو در تو" همان روش کلیله و دمنه است و گویای استفاده این بزرگمرد ادب دین و فارسی از این کتاب است. مولوی از بزرگانی است که در مثنوی از داستان های کلیله و دمنه بهره جسته و آورده است: از کلیله باز جوآن قصه را واندرآن قصه طلب کن حصه را (دفتر اول مثنوی حکایت44 بیت سی ودوم ) یکی داستان شیر و خرگوش است و در نهایت خرگوش، شیر ستمگر را به قعر چاه می فرستد. این داستان را در ذیل داستان شاهی می آورد که نصیحت خاصان خود را قبول نمی کند و به راه ستمگری خود ادامه می دهد. ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه را چندین مران ناصحان را دست بست و بند کرد ظلم را پیوند در پیوند کرد (ح 44 بیت 1و 2) تا آن جا خرگوش شیر را به طرف چاه می برد و خودش عقب شیر حرکت می کند که شیر علت عقب کشی را سؤال می کند و او می گوید تو نمی دانی رفیق مرا آن شیر در چاه برده است و می گوید. خجلت چَه بِه که ظلمت های خلق سر نبرد آن کس که گیرد پای خلق (ح 73 بیت 6)
نمونه ای از گفتارو داستان کلیله و دمنه کلیله و دمنه، که بنا به گفته فراهم آورندگانش ده باب و همه داستان هایش ، درس آموز است، ما فقط به یک داستانش اشاره می کنیم که از قصه های تو در توی آن که زنجیروار، در هم قرار دارند: در باب اول آن: الاسد و الثور: شروعش از نمامی و سخن چینی دیگران است که بین دو دوست اختلاف می اندازند تا کار آنان به عداوت و دشمنی می رسد. و می گوید برهمن گفت: هرگاه دو دوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هر آینه میان ایشان جدایی افتد... امام علی به مالک اشتر فرمود: فَانّ الساعی غاش: سعایت کننده اوضاع ارتباطات بین انسان ها را مغشوش و تیره و تار می کنند. داستان های آن همان طور که به هم پیوند زنجیری دارند، ما را زنجیر وار به اتحاد دعوت می کند و آن داستان الحمامة المطوقة ...( کبوتر طوقی ) که داستانش شهره ی آفاق است از همین نوع است به خاطر اهمیت آن در اینجا می آوریم: " آوردهاند که در ناحیت کشمیر متصیدی خوش و مرغزاری نزه بود که از عکس ریاحین او پر زاغ چون دم طاووس نمودی ، و در پیش جمال او دم طاووس به پر زاغ مانستی. درفشان لاله در وی چون چراغی ولیک از دود او برجانش داغی شقایق بر یکی پای ایستاده چو برشاخ زمرد جام باده و در وی شکاری بسیار، و اختلاف صیادان آنجا متواتر. زاغی در حوالی آن بر درختی بزرگ گشن خانه داشت. نشسته بود و چپ و راست می نگریست . ناگاه صیادی بدحال خشن جامه ، جالی برگردن و عصایی در دست ، روی بدان درخت نهاد . بترسید و با خود گفت :این مرد را کاری افتاد که می آید، و نتوان دانست که قصد من دارد یا از آن کس دیگر ، من باری جای نگه دارم و مینگرم تا چه کند. صیاد پیش آمد و جال بازکشید و حبه بینداخت و درکمین نشست. ساعتی بود، قومی کبوتران برسیدند، و سر ایشان کبوتری بود که او را مطوقه گفتندی، و در طاعت و مطاوعت او روزگار گذاشتندی. چندانکه دانه بدیدند غافلوار فرود آمدند و جمله در دام افتادند . و صیاد شادمان گشت و گرازان به تگ ایستاد تا ایشان را در ضبط آرد. و کبوتران اضطرابی میکردند و هریک خود را میکوشید. مطوقه گفت: جای مجادله نیست، چنان باید که همگنان استخلاص یاران را مهمتر از تخلص خود شناسند. و حالی صواب آن باشد که جمله بطریق تعاون قوتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایش ما درآنست. کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سرخویش گرفت. و صیاد در پی ایشان ایستاد، بر آن امید که آخر درمانند و بیفتند. زاغ با خود اندیشید که: بر اثر ایشان بروم و معلوم گردانم که فرجام کار ایشان چه باشد ، که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود، و از تجارب برای دفع حوادث سلاحها توان ساخت.... و ادامه داستان را هم که لابد همه در کتاب فارسی آموزشی خواندهاند: کبوترها با هم متّحد میشوند و تور را از جا میکنند و به جایی میبرند که یک موش که رفیق «مطوّقه» بوده آنجا لانه داشته و بعد آقاموشه بندهای آنها را میجود و تازه سر همین هم کلّی تعارف و ازخودگذشتگی و اینها هست و بعد کبوترها آزاد میشوند." آنچه از این داستان پند آموز باید آموخت: یک دلی و هماهنگی درکارهاست که هرجامعه ای را از گزند حوادث حفظ می کند و دوست را از دشمن باز می شناسند و به رشد و تعالی و جایگاه بلند قدرت ، علم ، انسجام و پیشگامی برای بنای تمدنی با عظمت خواهد رسید.
نمونه ای از باب ها: باب الصائغ و السیاح رای گفت : شنودم مَثـل حلم و تفضیل آن بر دیگر مَحاسن ِاخلاق ِملوک و مناقب عادات جهان داران. اکنون بازگوید داستان ملوک در معنی اصطِناع به خدمتگاران و ترجیح جانبِ صواب در استخدام ایشان، تا مقرر گردد که کدام طایفه قدر تربیت نیکوتر شناسَند و شکر آن به سزاتر گزارند. برهمن جواب داد که ..... باب الملک و البراهمة - حکایت دوم و پایان باب بابُ الملک و البراهمة - حکایت دوم آورده اند که جفتی کبوتر دانه فراهم آوردند تا خانه پُر کنند. نر گفت : تابستان است و در دشت علف فراخ، این دانه نگاه داریم تا زمستان که در صحراها بیش چیزی نیابیم بدین روزگار گذرانیم. ماده هم بر این اتفاق کرد و بپراگندند. و دانه آنگاه که بنهاده بودن نم داشت، آوند پر شد ......
باب الملک والطائر فنزة رای گفت برهمن را : شنودم مثل کسی که دشمنان غالب و خصوم قاهر بدو محیط شوند و مَفزع و مَهرب از همه ی جوانب مُتعذر باشد و او به یکی از ایشان طوعاً او کرهاً استظهار جوید و با او صلح پیوندد، تا از دیگران برهد و از خطر و مخافت ایمن گردد، و عهد خویش در آن واقعه با دشمن به وفا رساند، و پس از ادراک مقصود در تصون نفس بر حسب خرد برود، و به یُمن حَزم و مبارکی ِخرد از دشمن مُسَلّم ماند......
باب السنور و الجرذ رای گفت شنودم مَثـَل آن کس که بی فکرت و رویّت خود را در دریای حیرت و نـَدامت افگنـْد و بسته ی دام غرامت و پشیمانی گردانید. اکنون بازگوید داستان آن که دشمنان انبوه از چپ و راست و پس و پیش او درآیند چُنان که در چنگال هلاک و قبضه ی تلف افتد، پس مخرج خویش در ملاطفت و موالات ایشان بیند و جمال حال خود لطیف گرداند و به سلامت بجَهَد و عهد با دشمن به وفا رَساند. و اگر این باب میسر نشود گرد ملاطفت چگونه درآید و صلح به چه طریق التماس نماید ؟
باب الزاهد و ابن عرس - حکایت دوم و پایان باب پارسا مردی بود و در جوار او بازارگانی بود که شهد و روغن فروختی، و هر روز بامداد قدری از بضاعت خویش برای قوت او بفرستادی. چیزی از آن به کار بردی و باقی در سبویی می کردی و در طرفی از خانه می آویخت
باب الزاهد و ابن عرس - آغاز باب و حکایت یکم رای گفت برهمن را : شنودم داستان کسی که بر مراد خود قادر گردد و در حفظ آن اهمال نماید، تا در سوز ندامت افتاد و به غرامت و موونت ماخوذ گردد. اکنون بیان کند مثل آن که در امضای عزایم تعجیل روا دارد و از فواید تدبر و تفکر غافل باشد، عاقبت کار و وخامت عمل او کجا رسد. برهمن گفت :......
«ميره» و پيوند آن با جوانمردان و عياران
در باب «بوف و زاغ» در كليله و دمنه داستاني بدين مضمون آمده است كه درودگری را در سرندیب زنی بسیار زیبا بود. آن زن و همسایه وي را الفتی پديد آمد و خویشان درودگر وی را از ماجرا خبر ساختند. درودگر آزمون گفتۀ آنان را تدبیری اندیشید و وانمود كرد كه عزم سفر دارد و زن را وداع کرد و «چون او برفت زن میره را بیاگاهنید و میعاد آمدن قرار داد؛ و درودگر بیگاهی از راه نَبَهره در خانه رفت؛ میره قوم را آنجا دید ...» (کلیله و دمنه، 1371، ص 218). مرحوم استاد مجتبی مینوی در حاشيه طبع كليله و دمنه با استناد به فحوای عبارت از واژۀ «میره» معنی «معشوق» و «فاسق» استنباط کرده و آورده: «صریح و واضح است که به معنی معشوق و فاسق است ... در کتب لغت این معنی ذکر نشده است». هدف اين مقالة كوشش در نشان دادن مطابقت نتايج ريشهشناسي و نقش اجتماعي آن معنايي است كه استاد مينوي حدس زدهاند. «میره» در زمرة واژهاي بسيار كهني است كه با نهادي اجتماعي و سازمانيافته پيوند داشته و طي اعصار كاركردهاي گوناگون وابسته به اين نهاد در متون مختلف از آن نشانههايي برجاي گذاشته است. این واژه نخست به صورت «مرياني، مريني» به مرداني جنگی اطلاق میشد که در خدمت پادشاه میتانی بودهاند (ویدنگرن، 1378 ، ص. 12). این واژه با لغت هندی کهن ، اوستای- که تحت اللفظی به معنی «مرد جوان» است, همریشه است. مایر هوفر در توضیح واژۀ ودائی آورده است که این اسم مذکر به معنی «مرد جوان، مرد عاشق، مرد جوان آزاد» است و در زبان اکدی خوریتی به صورت «جنگجوی ارابه ران» در زبان مصري به صورت و در ودا به صورت «مرد کوچک، جوانک» به کار رفته و با لغت اوستایی اسم مذکر، به معنی «مرد جوان، عضو گروهی از مردان» همسان است و هم به عنوان واژۀ اهريمني به معنی «آدم رذل» که در اوستا به کار میرود، پیوند دارد. واژۀ ایرانی در معاني مختلف. فارسی باستان «خادم، غلام» (,. 202 مشتق از)، فارسی میانه «همسر، عاشق، مرد جوان» در افغاني «بنده» بكار رفته است و احتمالاً ميتوان آنرا با واژة يوناني μεῖραξ «پسرجوان، جوانك (به صورت مونث دختر جوان)» مقايسه كرد (, 1963, p.596). ويكاندر(Wikander, 1938 ) محقق صاحبنام در زمينههاي دين و اساطير ايراني، تحول معنايي اين واژه از ودا به اوستا را نشان داده است، كه مانند بسیاری از اصطلاحات مشترك هند و ايراني، بر اثر تحولات دين زرتشتي بار منفي به خود گرفته است و در اوستا « -» از گناهکاران شمرده شده و از او در كنار ديوان و كرپنها و گرگان و جادوان یاد شده است (← يسناي 9/ 18). در یشت هشتم، کردۀ 59 نیز در امر قربانی برای تیشتريه و کسانی که اجازۀ این کار را ندارند آمده است: «از آن (قرباني) نباید به مئيریه و جهیکا برسد نه به آن ناراستی که گاهان نمیخواند و نه به آن نابودسازندۀ زندگی و نه به آن مخالف دین زرتشتی» در یشت دهم، کردۀ 2 گفته ميشود: «اي سپيتمان، آن مهرفريبِ نابكار (مئيريه) همة مردم را نابود سازد، او براي دينداران زيانبخش است، چون صد گناه كَيَذ، آن پيمان (مهر) را نبايستي تو اي اسپيتمان، نابود سازي نه به خاطر بيايمانان و نه به خاطر دينداراني كه به تو ايمان آوردهاند (تحت الفظي: از او خواسته شده) هر دو بر آن پيمان (مهر) مدعي هستند، چه آن بيايمان و چه آن مومن ». بنا بر همين شواهد، ويكاندر نشان داده است كه اين افراد در اوستا به دلايل ديني و شرعي، اساساً از مهرستايان پذيرفتهشده در دين زرتشتي جدا ميشوند (پيشين، ص. 35). همو كوشيده است با تحقيق جامع خود نشان دهد که این واژه نشانگر طبقهای از جوانان جنگجویی است که با شور و هیجان در جنگ شرکت میکنند و حتي از جهت بيخويشتني به سيماي گرگ (در اوستا «گرگ» درميآيند. اما در اجتماع در بیبند و باری زندگی میکنند و روابطِ آزادی دارند. به عبارتي پذيرفته شدن در انجمن مردان با بلوغ جسمي آنان و روابط ناشي از آن مربوط ميشده است. از همين رو زناني كه با اين انجمن سر و كار داشتند، به نامهاي خاصي در اوستا ملقب شدهاند، يكي از اين نامها براي اين زنان جهیکا «زن روسپی» است (همو، ص 84-87). ويكاندر با بررسیهای معناشناختی بسیار دقیق خود نشان داده است که مریه، مئيریه در جرگۀ مردان جنگی بوده است و آنان به گروه خاصی از اجتماع تعلق داشته و به مرور زمان این ویژگی تغییر یافته است. او حتي معتقد است كه اين انجمنِ برادرخوانده، مهر و شخصيتهاي همگن زميني او يعني فريدون (اوستايي) و گرشاسپ را به عنوان ايزدان نگهبان خويش ستايش ميكردند. او تاثير اين باور را در بندهشن نيز آنجا كه جد فريدون، اسپيان، لقب ميرك دارد نشان ميدهد (همان، ص. 94-100) اين واژه در زبان فارسی میانه به صورت به معنی «همسر، عاشق، رازدار و مامور موکل» به کار رفته و، در بسياري از نمونهها با «زن» همراه است. (پيشين، ص 22-41). همچنين او «راهزن» را نيز برابر با در متون كهن ميداند و، بنا بر شواهد اوستايي، بر این نظر است كه اين واژۀ كهن در آغاز معنايي ويژه داشته و در محدودة خاصي به كار ميرفته و در اصل به معنی «مرد جوان، جوانسال، عضو گروه جنگي» بوده و سپس كاربرد زباني آن در این معانی از ميان رفته است (ويكاندر، پيشين، ص. 41). پس میتوان گفت كه ودايي به معني «مرد جوان، آزاد و ولگرد» است كه در پيوند با گروه جنگجويان قرار ميگيرد. اما، در اوستا، اسم مذکر معاني منفي «پيمانشكن، فرومايه، دروغكار» به خود يافته است و این تحول ظاهراً پیامد تحولات ناشي از اصلاحات دين زرتشتي بوده است كه در برخي از واژههاي ديگر نيز مصداق دارد. بر اين اساس، مئيريه در نهادهاي آئيني پيش از زرتشت، جايگاه ويژهاي داشته كه با مخالفت زرتشت با اين آئينها، او نيز شخصيتي منفي يافته (همو، 87-88) اما در متون دوران ميانه معناي مثبت واژۀ «همسر، موكل، پيك» حفظ شده است. توجه به كاربرد اين واژه در كتيبههاي فارسي باستان نيز از اهميت خاصي برخوردار است: در فارسي باستان را اشميت «سرسپرده» معني كرده (,.219) و هينتس (, 1972,. 386) معاني «ریدک، جوان» را از آن استنباط كرده است و اين هر دو نيز، در توضيح كتاب ويدنگرن، فئوداليسم در ايران باستان معاني مذكور را پيشنهاد كردهاند. در هرحال ويدنگرن در اين كتاب كوشيده است ، با توجه به بار معنائي اين واژه و توجه به شواهد متعدد از متون مختلف، نظام تيولداري و فئوداليسم را در ايران باستان بازسازي كند. او، با توجه به اينكه اين واژة فارسي باستان در تحرير بابلي به صورت «خدمتگزار، رازدار، وظيفهدار» آمده كه در ترجمة واژة - فارسي باستان نيز به كار رفته، نتيجه گرفته است، كه واژة - در فارسي باستان نيز در معناي فنيتر «خدمتگزار (نظامي)، وظيفهدار» به كار ميرفته است (ويدنگرن، ص11- 13). او، با توجه به شاهدي از چكامة حماسي آشور ميانه، ذكر اعمال پهلوانانة شاه توكولتي نينورتا، كه البته به لحاظ سبكي با ادبيات آشوري و سامي بيگانه است، دست به مقايسة جنگجويان توصيفشده در اين چكامه با جنگجويان هند و آريايي زده است. در اين سرود گفته ميشود كه جنگجويان آشور، خروشان و در كمال شرزگي و بيخودي، با سينههاي عریان و برهنه بدون زره ميجنگند. آنان موهاي سر را گره ميزنند، رقص رزمي ميكنند و همانند توفاني سركش به پيش ميتازند (همو، ص 42) او نشان داده است كه كمر بستن (كمربند بستن) نماد سرسپردگي بوده و شخص با اين عمل به كاري موظف مي شده و خدمتگزاري به سرور خود را نشان ميداده است (همو، ص 23). به گمان او، اصطلاح فني ديگري كه برابر با اين سرسپردگان در متون ميانه به كار ميرفته است ، فرضاً در كارنامة اردشير بابكان است همين اصطلاح را با ديگر شواهد، مثلاً در شاهنامه نيز نشان داده است (همو، ص 16). با توجه به آراي ياد شده، ميتوان از واژة «ميره» معاني «مرد جوان، جوان،جنگجوي جوان، عاشق، ولگرد، رذل، راهزن، همسر، موكل، وظيفهدار، سرسپرده» را استنباط كرد. توجيه اين معاني ضد و نقيض كه همه نيز شواهدي در متون دارند، دشوار است. خوشبختانه بررسي ويكاندر درک ما را از تحول معاني اين واژه از ودا به اوستا روشن ميسازد. ويدن گرن نيز پرتويي تازه به ويژگيهاي اجتماعي آنان مياندازد. اما از منابع فارسي هم ميتوان شواهد بسياري براي تكميل اين بررسيها بدست داد. نخست آنكه ماندگاري يك واژه با طيف وسيعي از معاني متناقض، جز نشان دادن اهميت آن، نشانگر تحول معنايي آن به جهت كاركردهاي مختلف اجتماعي در قرون متمادي است. لازم به ذكر است كه جز اوستا اين واژه در ديگر متون بار منفي ندارد. از همين رو اين جنبة منفي را ميتوان زادة ساخت و پرداختهاي دينداران زرتشتي در تضاد با ديگر آيينها و نظامهاي اجتماعي دانست كه البته همواره نيز موفق نبوده است. با توجه به اين توضيحات معني واژة «ميره» در كليله و دمنه نيز زادة چنين تحولاتي است؛ بدين معني كه ميره، به معني «فاسق» در كنار زنِ بدكار (قس. اوستايي ) گويا تركيب آشنايي بوده و در اينجا بيدليل به كار نرفته است. خود واژه، با توجه به ريشهشناسي انجام شده، جز «مرد جوان» يا «جنگجوي جوان» معناي ديگري را افاده نمي كند. پس، اگر معني «فاسق» نيز از آن استنباط ميتوان كرد ناشي از نقش اجتماعي اين گروه است كه به حكم جنگجويي فاقد روابط يكجانشيني و واجد روابط آزادتر و بی بند و بارتر است. اما جز اين، بررسي ديگر ويژگيهاي اين نهاد اجتماعي، كه در دورانهاي متاخر نيز از آن نشانههايي بر جاي مانده، موضوع تحقيق حاضر است. يكي از اين ويژگيها راهزني، دزدي و به عبارتي، دزدي آييني است. قديميترين شاهدي كه هم از اين واژه و هم از اين آيين در دست است، اشارة كتزياس دربارة كوروش جوان است. او كوروش را اسم مصغر از مشتق از «پسر جوان، نوجوان» خوانده است که اين واژه با مرتبط است (ويدنگرن، ص 116) كتزياس گزارش كرده است كه كوروش با راهزني زندگي ميكرد و آستياگ او را گداي تبهكار ميخواند. اين مطالب در منابع يوناني تحقيق آلفولدي دربارة انجمن مردان در دوران هخامنشيان را سبب شده است. آلفولدي با استناد به استرابو مينويسد كه جوانان در شرايط بسيار دشواري آموزش داده مي&zw
سریانی
ابن مقفع
نصرالله منشی
محمد بخاری
پ- ندین شرح و تفسیر و باز نگری در آن صورت گرفته و شاید غیر از قرآن و نهج البلاهه و کتاب سعدی و حافظ و بعضی از کتب دینی، جزء اولین کتاب هایی باشد که بارها و بارها به زینت طبع آراسته شده است.
Power By:
LoxBlog.Com |